مترجم آزاد

تحلیلی_اجتماعی

مترجم آزاد

تحلیلی_اجتماعی

چرا غرب نه؟

در غرب وامریکا آنهایی که فرهنگ ومعنویت واخلاق را فرعی کردند واصالت را به اقتصاد دادند،مارکسیست ها یا اصالت را به غریزه جنسی دادند، فرودئیست ها یا اصالت را به لذت طلبی فردی ومنفعت دادند، لیبرالیستها یا اصالت را به قدرت دادند فاشیستها  وبه هر چیز دیگری اصالت دادند به جز انسانیت وآنهایی که ابتدا از علوم طبیعی وبعد از علوم انسانی دین زدایی کردند و آنهایی که حد مرز بین انسان وحیوان را با شعار اومانیزم برچیدند وهمه آنهایی که اعلام کردند و می کنند که خدا مرده است وقهر کرده وموجب نهیلیسم(پوچ گرایی) شدند وبرای مرحوم خدا وشریعت خدا در عرصه علم وسیاست وحقوق واقتصاد از خانواده تا جامعه مجلس ختم گرفتند ودرین مجلس خندیدند ورقصیدند  وندانستند که انسان را کشتند واین مجلس ختم انسان وارزسشها بود، نه خدا وببینند چه بر سر بشر آورده اند وآن را به موش آزمایشگاهی نظریه پردازان قرار داده اند وعده ای قلیل در داخل حرف های آنان را سق می زنند،کی می خواهند برسر عقل برگردند .

امروزه، برای بسیاری از صاحب‌نظران علوم انسانی، مسلم گردیده است که غرب به عللی، از جمله بُریدگی از وحی و نبوت و بیگانگی با فطرت الهی انسان،‌ هرگز نتوانسته خود را از چالش‌های ناخواستة پیش روی علوم انسانی رها سازد. از این رو غرب از تهیه و فراهم‌سازی ساختار و روح و محتوای شایسته‌ برای ساحت‌های گوناگون علوم مزبور، به واقع درمانده است. با توجه به واقعیت‌های موجود در جهان غرب، به دلیل‌های روشنی، از جمله موارد زیر به داده‌ها و پرداخت‌های غربی نمی‌توان اعتماد کرد:

دیدگاه‌های فلسفی غرب، به ویژه در حوزة‌ علوم انسانی، اصولاً اعتبار و روایی لازم و کافی را برای سندیت یافتن و پذیرفته شدن به منزلة الگوی برتر و کارآمد ندارند. زیرا،

اولا، این دیدگاه‌ها حاصل اندیشه‌های شخصی و کاملاً شخصیت‌یافته است که بر حسب مورد و براساس خلق و خوی اشخاص صاحب‌نظر، پایه‌گذاری شده‌اند. از آن‌جا که افراد به لحاظ فکری و شخصیتی، مدام در حال تحول‌اند، دیدگاه‌های منتسب به آنان نیز دگرگون می‌شوند و از این روی، اعتبار و کارآمدی خود را به سرعت از دست می‌دهند.

ثانیاً، دیدگاه‌های غربی از مؤلفه‌ها و عناصر اطمینان‌آوری چون وحی، نبوت، اندیشه ایمانی، خرد ناب و فطرت سلیم بی‌بهره‌اند و به جای آن، بر اعتبارات و ارزش‌های شخصی، فردی و گروهی خاص متکی‌اند.

ثالثاً، فلسفة‌ علوم انسانی غرب، مشحون از ایسم‌ها و گرایش‌هایی چون سکولاریسم، لیبرالیسم و اومانیسم است که به آسانی نظامات منتسب به آن‌ها را از جنبة نظری و کاربردی به چالش‌هایی دچار می‌سازد؛ چالش‌هایی که برون‌رفت از آن‌ها به سادگی امکان‌پذیر نیست.

پرداختن به اندیشه‌ها و افکار غربی و بسنده کردن به بیان آن‌ها، رفته رفته این توهّم را قوت می‌بخشد که در قلمرو فلسفة علوم انسانی، جز آنچه در قالب مطالعات و تحقیقات نظری و میدانی از غرب رسیده است، دیدگاه و مطلبی یافت نمی‌شود که بتوان بر آن تکیه کرد. از این روی، چاره‌ای جز پذیرش و به کارگیری نتایج مطالعات و تحقیقات مزبور باقی نمی‌ماند. توهم مزبور تلاش برای اسلامی‌سازی علوم انسانی را تحت الشعاع قرار خواهد داد.

فلسفة علوم انسانی در غرب بر سلسله‌ای از مبانی و اصولی پایه‌گذاری شده است که با مبانی و اصول اسلام هماهنگی و سازگاری ندارد و بلکه در مواردی حتی این دو دسته مبانی و اصول کاملاً ضد یکدیگرند.

جهان امروز، به ویژه در مسیر کاروان علم و اندیشه، جهان سهم‌بندی و سهم‌خواهی است. بدیهی است هر گروه و جریان فکری‌ای که سهم بیشتری تقدیم کند،‌ در مقام برداشت و بهره‌بری سهم افزون‌تری خواهد برد. غرب می‌کوشد تا از هر راهی، از جمله از طریق علوم انسانی، معادلة جهانی را همواره به نفع خود و در جهت تأمین اعتراض و آرمان‌های سلطه‌جویانة خویش حفظ و تثبیت کند. جهان اسلام نباید همچون گذشته با بی‌توجهی و غفلت از کنار این رویداد‌های حساب‌شده و این ترفندهای تدبیریافته بگذرد و اسلام را از کمترین و کوچکترین سهم خود باز دارد.

در بزرگ‌ترین فناوری اطلاعات و امواج ناشی از بیداری جهان، نظام‌های برگرفته از فلسفه‌های رایج علوم انسانی غرب، کارآمدی و اعتبار گذشتة خود را در جوامع غربی و نیز جوامع وابسته به غرب از دست داده‌اند تا چه رسد به این‌که نظام‌های مزبور بتوانند برای جوامع اسلامی مفید باشند.

دنیای امروز تشنة اندیشه‌های نابی است که بتواند بحران‌ هویت، معنویت و معنایابی در زندگی انسان معاصر را برطرف سازد. مکاتب سکولاریستی غرب نه تنها از بحران‌های فردی و اجتماعی نکاسته‌اند، بلکه به عکس هر دم بر بحران‌های تازه‌تری دامن می‌زنند که از همه ویرانگرتر می‌توان به بحران هویت و معنویت اشاره کرد.

در مجموع، انسان در نگاه علوم انسانی غربی، موجودی وانهاده، بی‌اصل و بی‌هویت است که در بهترین حالت تنها می‌تواند رفتار خویش را به مقتضای امیال نفسانی و بر حسب خواسته‌های مادی‌اش تنظیم کند. وی هر چه می‌کوشد، از عرصة مادی و زیستی و احیاناً مرتبة حیوانی فراتر نمی‌رود. مکاتب غربی چشم آدمی را بسته و افق دید او را بسیار محدود ساخته‌اند. انسان با این نگاه‌های کوتاه، کم‌عمق و یکسونگر؛ از بازشناسی اصالت و هویت خویش باز مانده و به سرگردانی و گم‌گشتگی دچار آمده است.

اما به هر روی،‌ انسان باید روزی از این وضع ناگوار و این سردرگمی رها شود؛ امری که جز با توجه به عالم ملکوت و پیوند با آفریدگار جهان و انسان، شدنی و دست یافتنی نیست. این مهم مستلزم تحول بنیادین در علوم انسانی است، که جز با نگرش اسلامی و با تکیه بر منابع و مبانی و ارزش‌های اسلامی میسر نمی‌گردد.*

* برگرفته از کتاب «درآمدی بر فلسفة تعلیم و تربیت»، سیداحمد رهنمایی، صص 22 – 17.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد